ويدئو کليپ ها

فعالين فتنه آرشيو خبرها آرشيو اطلاعيه ها آرشيو مقالات کمپين ها

خانه

English

 

 

 

 

اگر نشکسته بودى، نمى شکستم!

 

 

باران بهاری

 

 


اگر نشکسته بودى، نمى شکستم!
اگر نشکسته بودند، نشکسته بودی، نمی شکستم! روزی که باید از عشق لبریز باشم. تنها به جرم این است که لبهای شیرین عشق مرا یاد تلخ ترین خاطره ی زندگیم می اندازد و امروز خزانم دراین بهار.


داستان من قصه ی عجیبی نیست. روزی که برای تحویل مقاله ای هنری به دفتر مجله رفتم و در ازای دستمزدم هزینه ی گزافی به سردبیر پرداختم. داستانی است که شاید هر زن تنهایى حداقل یکبار در زندگی با آن روبرو شده باشد، چرا که در راس اکثر کارها چه هنری چه صنعتی آدم های "موفقی" هستند که جای اخلاق در فردیتشان به شدت خالی است و آنها را به دام هایی در انتظار فرصت شکار براى افراد بی تجربه و پرانرژی و در جستجوی نام تبدیل کرده است. کافی است صید شوی و زندگیت طوری رقم بخورد که به جای شاکی بودن متهم شوی و به جای کشتن، کشته شوی. تمام اینها دست به دست هم میدهند تا زنانگی در خانه حبس و جرات نافرمانی نداشته باشد. انگار چیزی، دستی پشت تمام این قضایاست زن آزاده وقتی زیر بار نرفت طوری باید او را گوشزد کرد که با گوشت و پوستش بترسد و نداند که چرا باید همیشه محکوم باشد بی آنکه جرمی مرتکب شود و کامجویی دیگران باعث شرم و محکومیت او باشد تا ، متعارضش.


داستان من از روزی شروع شد که برای شرکت در یک سمینار ادبی شرکت کردم و آنجا متوجه شدم که "ادیب و پژوهشگری سرشناس" در سمینار شرکت کرده و بسیار باعث مباهات شرکت کنندگان بود تا با او همکلام شوند و من نیز همنیطور. مردی بود هم سن و سال پدرم، دوست داشت مدام گنده گویى کند و از موضوعات مهم حرف بزند. همان روز سمینار با او آشنا شدم و در مورد کارهاى هنرى ام با او صحبت کردم. از من خواست برای چاپ مطالبم به مجله ی بسیار معتبر او سر بزنم.


چندی بعد توسط او دعوت به همایشی فرهنگی شدم تا مطلبی برای مجله اش بنویسم. مطلب را نوشتم، اما در مجله چاپ نشد. بارها این قضیه تکرار شد و هر بار هدیه ای کوچک تبلیغاتی به جای ارائه ی مطلب دریافت میکردم، اما هرگز خبری از چاپ مطلب نبود. چندی بعد سرصحبت از زنی باز شد که با وجود داشتن فرزند حاضر بود به خاطر کار کردن با مجله برای او هر کاری بکند، چرا که به دنبال کسب نام بود و این امکان به راحتی توسط سردبیر برایش فراهم شده بود، هرچند معتقد بود که آن خانم استعداد خاصی نداشته و از طریق سردبیر کسب نام کرده است.


من نیز در جواب گفتم خوب من که در خواست حقوق و مزایا نکردم و او گفت که میداند و بحث را به طرز ماهرانه ای به سمت شعر نیمایی کشاند چرا که قرار بود مقاله ای در آن مورد بنویسم.


میدانستم که نوشته هایم حرفه ای تر از خیلی های دیگر که مطالبشان چاپ میشد بود، متعجب و دلزده بودم از آن وضعیت تا آنکه روزی به دفتر مجله دعوت شدم و آن اتفاق افتاد، اتفاقی که پنهان کردنش مصادف است با حماقتم. برای محکوم دانستن خودم در صورتی که کاری نکرده ام که باعث شرم یا محکومیتم شود، من متهم نیستم و نباید در جایگاه اتهام قرار بگیرم حتی اگر کل زنهای عالم و مردهایشان غیر از این بدانند. آن روز لبهای مردی روی لبهایم قرار گرفت که یک کهکشان نوری از او فاصله ی احساسی داشتم و فقط برایم مردی صاحب دانش و آگاهی بود، نمیدانستم که رذلی دانشمند و بیسواد نمی شناسد و به ناگاه در جایگاهی قرارت می دهد که چاره ای جز کشتن یا از درون مردن نداشته باشی.


من هم ریحانه ام! اما ریحانه ای که شجاعت کشتن نداشت، تا امروز اعدام شود. من ریحانه ای هستم که ترسید و تصمیم گرفت با سکوتش خود بمیرد تا متجاوزش. درافکارش خود را صدبار دار زد تا جامعه ی مردسالارش او را با خفت و ننگ دار نزند. ریحانه شجاع بود و شجاعتش او را تا پای پله های اعدام سوق داد اما من شجاع نبودم و روزی صدبار در ذهن بیمارم می میرم و باز زنده میشوم.


امروز چنان از درون مرده ام که قادر به درک مردی که عاشقانه میخواهد که شریک زندگیم باشد نیستم، چرا که دیگر شریک هیچ چیزی نیستم و زندگی با خودم نیز غیر قابل تحمل شده است، چه رسد به دیگری. چنان بوی تعفنی مشامم را پر کرده که بوی خوش مردانگی قدغن شده میان دو فکر متضاد بودن یا نبودنم، کشتن یا مردنم. تحمل دردی که لبها توان بیانش را نداشته باشند، روح را ذره ذره میخورد و برای یافتن یک لحظه آرامش از خود دور شده ام و محو در نبودن تا فقط بتوانم یک تصویر را از ذهنم پاک کنم.


اسارت در ذهن کم از زندان و اعدام و تهمت شنیدن ندارد. من از درون مرده ام و نیازی به اعدامم نیست چرا که دیگر کسی به نام زن درون جسم من زندگی نمیکند. دیگر نخواهم توانست زن کسی باشم وقتی خالی ام از زنانگی و پرام از زجر و دردا زخم هایی که روحم را در انزوا میخورند و تفاله ام را تف میكنند بر آینه اى كه فقط باید زیبایى ام را می دیدم.*

درج در نشريه زن آزاد ٣٧
http://www.fitnah.org/fitnah_farsi_page.html

 

fitnah.movement@gmail.com